عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



گاهی فقط باید لبخند بزنی و رد شوی بگذار بفهمند که نفهمیدی

چرا کل زندگیمون افتاده دست دنیای مجازی؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای زخم های دل و آدرس zakhmedel.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 253
بازدید هفته : 265
بازدید ماه : 264
بازدید کل : 96610
تعداد مطالب : 179
تعداد نظرات : 388
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 179
:: کل نظرات : 388

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 11
:: باردید دیروز : 253
:: بازدید هفته : 265
:: بازدید ماه : 264
:: بازدید سال : 1706
:: بازدید کلی : 96610

RSS

Powered By
loxblog.Com

بچه های کوچیک شهر خدا؟؟؟
یک شنبه 12 / 3 / 1391 ساعت 12:2 | بازدید : 406 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 سلام  آی آدما!

دیدین بچه ها وقتی نقاشی آدما رو می کشند،همش  یه جوره

دیدین  وقتی نقاشی هاشونو رنگ می کنند، از رنگ های شاد استفاده می کنند.

دیدین چقدر پاک و معصوم هستند.

هر کاری می کنند ، صاف و پوس کنده میان و میگن.

دیدین  چقدر  راستگو  هستند و هرکسی جلوشون دروغ بگه میگن:(دروغ عیب ،می ری جهنما)

دیدین چقدر زود گریه می کنند و مثل ابر بهار اشک می ریزن.

جالب تر اینه که  وقتی قهر می کنند زود آشتی می کنند.

می دونی چرا؟؟؟؟؟؟

اونا  بچه های کوچیک شهر خدا هستن 

فکر می کنند همه ی آدما عین خودشون هستند ،پاک . و صاف و زلال ،نمی دونند توی این دنیا همه چیز هست.

 دل های سیاه ، آدما ی دورغگو ،آدمای سنگدل و.....

پس چه خوب است بیایم خودمونو مثل خیال این بچه ها  کنیم . سیاهی رو از دلامون پاک  کنیم.

تا این که  این بچه ها از این دنیا خاطرات بد نداشته باشند و دنیا هم مثل جایی که بودند براشون قشنگ باشه.

 



:: برچسب‌ها: کوچولوها ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
کبوتر!
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 19:13 | بازدید : 444 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 از باد در به در ترم و کو به کو ترم

 از طفل خانه گمشده ،پر جست و جو ترم


مردم به چشم آب نگاهم کنند

من از سراب پیش تو بی آبرو ترم


پرواز را از کوی تو آغاز کرده ام

سنگم مزن  که در حرم تو کبوترم

 

 



:: برچسب‌ها: حرم ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
باران
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 15:26 | بازدید : 422 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 باران باش 

 تا به تو عادت نکنند

 هر وقت بیایی

دوستت داشته باشند

 


|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
آن شب؟
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 15:12 | بازدید : 475 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 روز ها و شب ها از پی هم می گذرند

کار های دیروز و امروز نیز می گذرند

تنها خاطرات هستند که هر چقدر روزگار بگذرد از یاد ها نمی روند.

 شبهای خوب و بدمان می گذرد

آن شب که تو از بین ما رفتی ، شبی که با ترس و دل هوره خوابیدم و انگار می دانستم که قراره چی بشه

با گریه از خواب بلند شدن و با گریه سوار ماشین شدم 

 با این که از ماجرا آگاهی نداشتم ،تا این که گریه بابا رو دیدم ،تا ان روز ندیده بودم  پدرم اشک بریزد

گریه مادرم بلند شد

دستم افتاد چه شده ، به خانه تو رسیدیم ،همه دورت بودند ،همه ناراحت ،گریان ،عصبی بودند جز تو

آرام خوابیده بودی ، نگات می کردم مثل همیشه نبودی بر لبانت لبخند بود

معصومانه در گوشه ای از اتاق خوابیده بودی ، رو به قبله ، لیوان آب بالای سرت 

الان 4سال گذشته و فقط خاطرهات با من هستش .

با رفتن سر خاکت و با دیدن چهره معصومت تمام روز های خوش با تو  و مامانی و مامان و بابا جلوی چشام قدم می زنند!!!!!!!؟؟؟؟

روحت شاد پدر بزگ عزیزم        {صلوات}



:: برچسب‌ها: بابا بزرگ ,
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
چرا این قدر زود ؟
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 14:49 | بازدید : 530 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 الهی بمیرم ؟برای بابایی که این قدر زودریش هایش و مو هایش سفید شد. آخر چرا؟؟؟؟

سنت بالاست ؟نه ، به خدا ؟فشار زندگی ،سختی ،تحمل مشکلات در قلبت و سنگینی آنها.

البته ،فقط اینا نیست ،یادگاری های جبهه هم سال هاست با تو شریکه

یاد ان روز های سخت و دشوار سال 85 برایم سخت است.

وقتی به دیدنت اومدم  با دیدن جمعیتی که که کل اتاق را گرفته بود ،چهره ی شکسته ات، رنگ و روی پریده ات و سرم ها و هزار چیز دیگر.

از همه بدتر این بود که من  قد کوتاهی داشتم  و تومرا بلند کردی و در کار خود نشاندی، یادمه سرم رو روی ملحافه  هکه روت بود گذاشتم و هق هق گریه کردم.

چه تب هایی می کردی و در آتش تب می سوختی و لباست .و بالشت و حتی ملحافه نخی که رویت بور از عرق خیس می شد.

با دیدن پهلو و پشتت  که سوراخ کرده بودند برای کشیدن آب ریه هات جگرم می سوزد و حتی حالا نیز با دیدن انها 

اعصابم خورد می شود.

 

اما آن قدر خوبی  که انگار  نه انگار این روز گار است که تو را به این انداخته اما واقعا پدری نمونه ای

آرزو دارم همیشه آن گونه هایت  را که موقع خنده معلوم می شود و لبخندت را همیشه ببینم.



:: برچسب‌ها: پدر ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
خدا، تنها دوست!
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 12:39 | بازدید : 484 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

گفتم :خدایا خسته ام؟

گفت: حتی من؟

               گفتم:خدایا چقدر دوری؟

              گفت:تو یا من؟

گفتم :خدایا کمک خواستم؟

گفت :از غیر من؟

                گفتم :خدایا دوستت دارم؟

               گفت: بیش از من؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 



:: برچسب‌ها: راز و نیاز ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
یادش به خیر؟
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 12:6 | بازدید : 514 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

  یادش به خیر زنگ های دینی، که مدام با گفتن الانه معلم که تکه کلامش بود می خندیدیم و نمی توانستیم  جلوی خود را بگیریم .یادش به خیر  زنگ های شیرین تاریخ که با جان و دل  به حرف های  معلم گوش می دادیم  و از جای خود تکان نمی خوردیم.

یاد زنگ های  ادبیات  به خیر  ، یاد زنگ های زبان که از ترس معلم  که  به سرگروه ها منفی نده ،تند تند دفترچه هایمان را روی میز معلم می گذاشتیم.یاد زنگ های شیرین و جذاب هنر به خیر، زنگی که مانتو های توسی رنگمان ،رنگی می شد،یاد بوم ها و چهار لته هی ، تصویر سازی و ملیله با کاغذ  و رنگ روغن  و مقوا فابریانو به خیر.

 زنگ ها ی عربی که از معلم اجازه می گرفتم  تا تکلیف ریاضی ام را برای فردا بنویسم. یاد  زنگ شیرین ریاضی ،یاد تالس و فیثاغورث ، .................. یاد علوم ،سنگ رسوبی ،فسیل ،کلاله و خامه  به خیر .

یاد زنگ های بسکتبال ،بدمینتون و والیبال به خیر .  یاد زنگ های حرفه که زیر زیری می نشستیم و ریاضی حل می کردیم.یاد آشپزی آخر سال به خیر .

 

 یاد بگو بخند های زنگ تفریح و یک ساعت قبل از امتحان ترم اول و دوم  به خیر . یاد مسافرت های شیرین مشهد و یزد و همسفری با دوستامون به خیر.



:: برچسب‌ها: روز های خوش ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3